یاسمین مامانی وبابایی

یه جمعه خوب. با اینکه بابایی روزه دارن اما دوست داشتش دخملی ها رو ببره گردش. کلی خوش گذشت. و یاسمین خانوم کلی بازی کردن با بابایی...

دخترای قشنگ من این روزها خیلی باید با یاسمین سر و کله زد.اصلا برای خودش نیس.همش میگه با من بازی کن. ماه سمین هم دیگه کم کم داره کارهای خطرناک میکنه. دختر کوچولوی من چند روزیه میتونه به شکم بر گرده. کامل میتونه غلط بزنه.دیگه خیلی باید مواظبش بود

یه روز خوب...

...

هفتم خرداد 96 ماه سمین قشنگم شش ماهه شد. اولین شبی که دحتر طلا سعی میکنه  برگرده و بچرخه       یاسمین اصرار داشت از من هم مثل عکسهای ابجی بگیر و برام عدد جهار درست کن از انجاییکه میدانه ان شالله چند وقت دیگه تولد چهار سالگیشه. و همون لباسی رو که با ابجی برام خریدی بپوشم.بالاخره لباسشو عوض کرد و ...   ...

سوم خرداد 96 گاهی وقتها یاسمین خانوم میخواد که ابجی کوچولوش رو بغل کنه.           فسقلی ها در تولد نسیم جون     یاسمین طلا اماده رفتن به جشن دندونی محیا کوچولو   ...

پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ماه.بعد از چندین سال هوس کردیم با دوربین انالوگ عکاسی کنیم.رفتیم سراغ دوربین اونم روی پشت بام و بعد هم به سرعت خرید یه باتری و یه حلقه فیلم وبعدش هم زدیم به طبیعت زیبای ناهارخوران. خییلی خوش گذشت .هم گردش و هم عکاسی انالوگ   وروجگای ما هم خوب بودن و همکاری کردن.       دختر طلا خودش هم همه جا دوربین قدیمیه منو به دوش میکشه   ...